همکلام

ساخت وبلاگ

خواستم همکلام تو باشم ، بنشینم به درد فکر کنم

مثل پیراهنی پُراز وصله به تنِ گیله مرد فکر کنم

آرکائیک زبانی ات می گفت ، مثل آیدای شاملو شده ای 

ولی از دست های یخ زده ات می شود گفت مثل پاییزِ 

بی فروغی شدی که ترجیحم ، شده بر فصل سرد فکر کنم 

خواستم عاشقانه بنویسم ، غزلم درد می کند در من 

غزلی که سبب شده از تو بنویسم ولی نه با دل خوش 

خاک پایت به باد داده مرا ، به تو و ریزگرد فکر کنم

هر کسی گفت که بلا دور است ، ولی از کشتی بریده طناب 

دست پر مهر ناخدا دور است ،از زمین و زمان بلا بارید 

خواستم لحظه ای به چشمت با ، آنچه با من نکرد فکر کنم 

شورشی در میان زندان است ، خطی از چهارخانه بر تن من 

بر لب میله ای که بوسه ی تو مانده و مثل یک گل سرخ است 

زخمی از تو شدم که باید به آخر این نبرد فکر کنم 

تو پیانیست عاشقی هستی ، که ظریف است رد انگشتت 

 من شبیهم به ‌کارگرهایی زل زده پشت شیشه ی ‌کافه

به زمختی زندگی که به این آدم دوره گرد فکر کنم

 سرخی روی لب نشان از چیست ؟ آخر داستان خدا با کیست 

سر سبزت لبان سرخی داشت جای تو می کند مرا پرپر 

شده ام مثل سنگ فرشی که به غم برگ زرد فکر کنم

می روی چاره اش مدارا نیست ، پشت این رودخانه دریا نیست 

رفتی از دیده ام برو از دل ، به تو با برنگرد فکرکنم 

بازگشتی نماند تا به غمی که چرا دیر کرد فکرکنم 

#سید_مهدی_نژاد_هاشمی

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 11:0 توسط ادمین  | 

کودک...
ما را در سایت کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereiran بازدید : 99 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 8:20