کودک

متن مرتبط با «خون» در سایت کودک نوشته شده است

خون

  • سگی که دم نتکانده است در خیابانت مکش به حربه ی قلاده ، سمت پایانت پریده از قفس من پرنده ای که هنوزنگاه دوخته بر میله های زندانت مترسکی شده ام در میان مزرعه که علم نکرده مرا جز به جبر دهقانت یکی شبیه خدا یا یکی شبیه بشر مرا گرفت به بازی چشم شیطانت نه انقلابی داغم نه شورشی که مرا گذاشت گوشه ی دیوار تیر بارانت مرا که زخمی عشقی غریبه کش شده ام مرا که پرچم صلحم میان میدانتهنوز طعم لبانم به سرخی شاتوت نه گیر کرده و نه رفته لای دندانت که گرگ می دود از گرگ و میش چشمانت به مرد گم شده در هفت توی دالانت نگاه می کنی و دل حواس پرت، شده _چو مردمان ِ گرفتار غم، گروگانت شبیه جاده مده پیچ و تاب بر موهات که کل گردنه ها مانده اند حیرانت که باد می وزد و کاه می رود بر بادبه باد رفتن دلها شده است تاوانت چه شرمها که نشستم جبین ، پشیمانت چه بوسه ها که زدم روی حضرت جانت چه لحظه ها که دلم رفت جان به قربانت تمام زندگیِ من فدای چشمانت مرا بمیر و بمیران که دوستت دارم مرا به وجد بیاور درون شریانت گلی شکفته منم در محاق گلدانت گلی بزن به سر خود تورا به قرانت مرا بگیر درآغوشِ خوی حیوانت مرا به پنجه بکش توی گرگ دستانت سرم به لاک خودم بود و گیج خورد سرمکجای کار کشانده مرا بیابانت کجای کار خراب است، می رود از دست سگی که گم شده در وحشت ِ اتوبانتازآب و آتش و از خون من گذر کن تا دوباره قد نکشد سر به سربدارانت که عشق طعم کنایه سرش نخواهد رفتکه دست برده به تو شسته دست از جانت شبیه سکه ی شانسی بچرخ تا بزنم تفالی به تو با یمن روی پنهانتنشسته ام که م, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها