________
آخر این داستان از پوستین ،رنجیدن است
پوست اندازی نکردن ،آخرش، پوسیدن است
همنشین با حضرت انگور چون تاکم ، ولی
هرکه با تو همنشین شد ، طالعش ، خشکیدن است
گرگ پالان دیده ای سردر گم صحرا شدم
که فقط رویای این دیوانه ، باران دیدن است
می زنم خود را به عمق لشکرت هرچند که
فصل این از هم ، چنین لشکر کشی ، پاشیدن است
چشم بگشا تا ببینی کشته ام را بر زمین
چشم بگشا این چه وقتِ رو ازآن پوشیدن است
خاک را با یک نظر چون کیمیا کردن خطاست !
سیب های سرخ را از شاخه ، چاره ، چیدن است
خط کشیدم روی هرچیزی، نشانی از تو داشت
تیغ بر روی رگم درحال خوش رقصیدن است
خواب را از چشم هایم در پی دزدیدن است
چاره ی کار من از تو بیش از این رنجیدن است
ماهی برکه شدی ، مشق دلت ، لغزیدن است
کارو بارت ، ماه را هر نیمه شب ، بوسیدن است
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
#شعر_ایران
#غزل_امروز
#غزل_معاصر
#غزلسرایان_معاصر
#درمتداد_شعر
#غزل_دیروز
#غزل_کلاسیک
#غزلسرا_معاصر
#شعر_معاصر
#غزل_مسافر
#غزل_نوین_ایران
#آخر این داستان از روی هم رنجیدن است
برچسب : نویسنده : shereiran بازدید : 105